نوشته های یک مغز بیمار
ʘ͜͡ʘ
نگاه میکنم ........ به گذشتم به حالم به ایندم... چیزی نمیبینم....چیزی نمیفهمم... درکش نمیکنم ....قدرتش راندارم... سعی میکنم مقابلش دربیایم...نمیتوانم.... وتکرارش میکنم.... من؟؟ نمیتوانم نه نمیتوانم ..... سرکی دوباره میکشم به زندگیم....چیزی ندارم جزافسوس وپشیمانی... پس همه شان را در اهـــــــــــــی خلاصه میکنم...... زانوانم رابه اغوش میکشم واشک میریزم.... قطره قطره سر سره بازی میکنن و من بازی هایشان را تماشامیکنم...ارام وسبک.... نمیفهمم این قطرات شادن یاغمگین....فقط مینگرم...کاری ازدستم برنمی اید...جزتماشا... همان موقع بود...من ازاون روزتنهاشدم همان روز...مطمئنم....نه شایدم نباشم... نمیدانم.... من نمیدانم حسم همانند کسانیست که درهزارتویی گمشده اند... امامن درهزارتوی زندگیم گمشدم....به تنهایی.... نه نمیشود....هزارتوی زندگیم چرااینگونه است؟؟درکش نمیکنم.... چرا؟؟اخر چرا؟؟ _ تنهایت نمیگذارم...تکیه گاهتم...نگران نباش.... حرفایش را مرور میکنم... تکیه گاه؟؟پس چرانبود...قراربودهمچون کوهی استوارپشتم باشد امانبود... واین برایم ازهمه سخت تراست... همچنان دراغوش خویش فرورفته ام وفکرمیکنم....فکرهایی خط خطی... ذهنمم همانند آن دفتر کوچک نقاشی برادرم شده است...خط خطی...شلوغ...پرازدحام....دیگرجایی ندارد...تلاش بی فایده است... بادست پس میزنم....همشان را...همه افکارغلط را... دراخربازبه سرسره بازی اشک هایم مینگرم...چه زیبابازی میکنند...کاش من جای آن ها بودم....وبازی میکردم بی دلیل... به ارزوهای محالم فکرمیکنم.... وبه دست نیافتنی بودن آن ها...همان محال ها وغیرممکن ها.... ودوباره ودوباره تکرارمیکنم... من نمیتوانم دربرابرشان بایستم...سخت است....پس تحملشان میکنم.... وسرازروی زانوان خیسم برمیدارم.... اشک هایم راجمع میکنم....ازروی صورتم.... ومی ایستموبه دنیای بیرون مینگرم...
نظرات شما عزیزان:
هنوز باران را سپاس که پنهان کرد اشک هایم را
باران را سپاس که آبرویم را خرید
تا نفهمند آدم ها که من از تنهایی نیست که قدم می زنم
من زیر باران رفتم تا که آسوده خاطر ببارم بی آنکه بترسم از نگاه کسی
به سلامتی باران که حفظ کرد غرورم را…
کُــــلــبـــۀ بـــارانــیـستـــــــ …
وَ تُـــــو ،
آن بـــارانِ بــــی اِجــــازهِ ای ؛
کِــــه نـاگــــهــــان دَر اِحــســــاسِ مَـــــــن ،
چِـــکِّــــــه مـــــی کُـــنــــــی…
مي کَني دل از خاک
پله پله تا اوج
مي روي تا پرواز
بعد از آن بالا
مي خوري سُر آرام
ذره ذره تا خاک ...
Power By:
LoxBlog.Com |